زمان شما را به جاهای سری خواهد رساند: وقتی فکر می کنید زمان مناسبی برای ارزیابی دوره ای است تصمیم تازه ای نگیرید. در عوض با همسرتان بنشینید و یک ماه تمام زندگی را ارزیابی کنید. به خودتان فرصت یک…

زندگی زناشویی خود را اینگونه مورد بررسی قرار دهید

از کنار انتخاب مهمی به نام ازدواج، که سعادت و شقاوت سالهای آینده زندگی در گرو این انتخاب است، به سادگی نمی توان گذشت. تصمیم گیری برای آغاز یک زندگی مشترک و انتخاب یک همسفر معتمد، معمولا با ترس ها…

در این مطلب با دوازده فعل کاربردی و مهم از پرکاربردترین افعال عبارتی یا phrasal verbهایی که با کلمه off ساخته می‌شوند، ضمن بررسی توضیحات و مثال، آشنا می‌شویم. ۱- call off (something) Definition: postpone or cancel something معنی: به تعویق انداختن یا لغو کردن Example: We had to call off the meeting with the new client مجبور شدیم قرار ملاقاتمان با مشتری جدید را لغو کنیم ( به تعویق بیندازیم ) ۲- go off (something) Definition: (light or machine) stop working; (gun or bomb) explode or fire; (food) not good to eat معنی: – از کار افتادن و خاموش شدن (دستگاه، لامپ و …) – منفجر شدن یا شلیک شدن (بمب، اسلحه و …) – قابل خوردن نبودن (در مورد غذای مانده) Example: The gun went off at the beginning of the race. در ابتدای مسابقه اسلحه شلیک شد. ۳- lay off Definition: to stop doing something, give up, fired (someone) from work معنی : دست کشیدن از انجام کاری؛ اخراج شدن کسی از کار Example: My sister was laid off from her job خواهرم از کارش اخراج شده بود. ۴- Live off Definition: depend on something or something as a source of income or support معنی : وابسته به کسی یا چیزی بودن برای درآمد و خرج مالی Example: My little brother lives off my parents. برادر کوچکم برای خرج و مخارجش به پدر و مادرم وابسته است. ۵- Make off Definition: leave quickly معنی : به سرعت ترک کردن مکانی Example: The bank robbers made off with two million dollars. سارقان بانک ، با دو میلیون دلار پا به فرار گذاشتند (بانک را به سرعت ترک کردند) ۶- Pay off (something) Definition: yield good results, succeed معنی : موفقیت کسب کردن ، نتایج خوبی گرفتن Example: My hard work has really paid off. I just graduated with honors and got offered a job. کار و تلاش سخت من ، نتایج خوبی به دنبال داشت . با مدارک و افتخارات زیادی فارغ التحصیل شدم و یک پیشنهاد برای کار داشتم . ۷- Pull off (something) Definition: manage to make something happen معنی : مسبب اتفاق یا کاری شدن Example: I can’t believe they were able to pull off such a big party in spite of the rain. باورم نمیشه که اونها توانستند همچین مهمانی بزرگی را به رغم وجود بارش باران ، مدیریت کنند. ۸- Put off (something) Definition: avoid, delay, postpone معنی : دوری جستن ، به تاخیر انداختن ، تاخیر و تعویق Example sentence: We put off the picnic until tomorrow because it was raining. به خاطر اینکه باران می آمد ، برنامه پیک نیک را تا فردا به تاخیر انداختیم. ۹- Set off someone Definition: Make someone very mad or angry معنی : کسی را به شدت عصبانی یا ناراحت کردن Example: Talking about politics always set my uncle off. صحبت درباره سیاست همیشه عموی مرا عصبانی میکند. ۱۰- Show off Definition: deliberate show or brag about one’s abilities or accomplishments معنی : پز دادن ، نمایش عمدی برای خود نمایی کردن Example: My friend likes to show off how much he knows about music. دوست من همیشه میخواهد از دانسته هایش در مورد موسیقی پز دهد و خودنمایی کند. ۱۱- Take off Definition: airplane becomes airborne OR someone quickly leaving معنی : سرعت گرفتن و بلند شدن (هواپیما )؛ سریعاً ترک کردن جایی Example: The police officer took off after the speeding car. افسر پلیس بعد از دیدن ماشینی که سرعت بالایی داشت ، سرعت گرفت و به دنبالش رفت . ۱۲- Write off (something) Definition: cancellation of a bad debt or asset معنی : لغو بدهی و یا دارایی Example: The bank wrote off three hundred delinquent accounts. بانک تعداد سیصد عدد حساب متخلف را لغو دارایی کرد.