کاروان رفته بود و دیده من همچنان خیره مانده بود به راه خنده میزد به درد و رنجم , اشک شعله میزد به تار و پودم , آه   رفته بودی و رفته بود از دست عشق و امید زندگانی…

کاروان رفته بود و دیده من (فریدون مشیری)