شاید تا امروز کارتونها و انیمیشنهایی که برای فرزندتان تهیه میکردید، فقط نقش «قوطی بگیر و بنشان» را داشتند که هروقت سر هر مسالهای با فرزندتان دچار مشکل میشدید یا زمانی که حوصله بازی و گوش دادن به حرفهایش را نداشتید با گذاشتن یک سیدی در دستگاه پخش، همه سر و صداها را میخواباندید و با فراغ بال و بدون مزاحمت یک کودک کنجکاو به کارهای خودتان مشغول میشدید.
اما هیچ میدانید که از همین کارتونها میتوانید برای تربیت فرزندتان استفاده کنید؟ تا به حال عبارت «کارتوندرمانی» به گوشتان خورده؟! که اگر نخورده باشد هم تعجبی ندارد چون کارشناسان معتقدند کار چندانی در این زمینه در کشور ما انجام نشده است. اما خوب است بدانید در بسیاری از کشورهای دنیا، متخصصان دست به دامان شخصیتهای کارتونی میشوند تا مسائل مختلف و مفاهیم متفاوت را به کودکان بیاموزند.
مثلا همین انیمیشن «پاندای کونگفوکار» که تا امروز سه فیلم بلند و سریالی ۸۰ قسمتی از آن ساخته شده در انتقال مفاهیم بیشماری به کودکان موثر است. در این مطلب قصد داریم از دریچه چشم یک کارشناس به این انیمیشن نگاه کنیم و ببینیم تماشای این کارتون، چه پیامدهایی برای فرزندان ما در پی دارد. پس صحبتهای قادری، مشاور خانواده را از دست ندهید و با ما همراه باشید. در پایان این مطلب هم یک راهمای جمع و جور داریم برای انتخاب انیمیشن مناسب فرزندتان (یا خودتان!) براساس ویژگی های شخصیتی و نیازهای روان شناسی.
انتخاب انیمیشن مناسب برای فرزندان
قهرمان آنها، قهرمان ما هم هست؟!
در این کارتون سعی شده یکسری باورهای اجتماعی که از نظر فرهنگی، فردی یا جامعهشناسی مورد نیاز است به بچهها داده شود که شاید بعضی از این باورها با جامعه ما همخوانی نداشته و به همین خاطر مورد انتقاد بسیاری قرار گرفته باشد. اما از طرفی هم نباید فراموش کنیم بچهها زیاد کارتون میبینند، با قهرمان قصههایشان ارتباط برقرار میکنند و آنها را دوست دارند. کارتونها میتوانند یکی از بهترین وسایل آموزشی برای بچهها باشند و ما باید غیر از مدرسه و کتاب و درس، انباری پر از وسایل کمک آموزشی داشته باشیم که کارتون یکی از آنهاست.
این موضوع در کشور ما کمرنگ است و به نظر من هنوز نتوانستهایم باورهای مذهبی و اجتماعیمان را درست و حسابی به بچهها نشان بدهیم. در این انیمیشن، قهرمان داستان در ارتباط با فرهنگ و جامعه خودشان- چین باستان- انتخاب شده است. با توجه به اینکه بچهها روحیه همذاتپنداری دارند، وقتی شخصیتهای قصه را با فرهنگ و تاریخ جامعه پیوند میزنیم، اثرگذاری اتفاقات آن داستان و شخصیت قهرمانش بر کودک بیشتر میشود و همین موضوع، هرچند برای ما خوشایند نباشد اما برای آن جامعه یک اتفاق مثبت است!
مثبتها بیشتر از منفیها
جدا از بحث مثبت و منفی بودن انیمیشنی مثل «پاندای کونگفوکار» باید توجه کنیم که بچهها به هر حال این کارتونها را میبینند و توصیه اکید ما به والدین این است که حداقل یکبار، همراه فرزندشان، هر کارتونی را تماشا کنند. بچهها یک کارتون را چندین و چندبار میبینند و ما به عنوان پدر و مادرشان، فقط وظیفه تهیه این کارتونها را نداریم، باید سعی کنیم حداقل یکبار همراه آنها کارتون را تماشا کنیم تا نقاط مثبت را برایش پررنگ سازیم.
اتفاقا در همین انیمیشن میبینیم که در کنار «پو» هم شخصیتهای جورواجوری حضور دارند اما پو در عین حال که سعی میکند «خودِ» خودش را حفظ کند (میبینیم که تا آخرین سری همان شوخطبعی، مهربانی و سادگی را که در قسمت اول دیدهایم، همچنان دارد) تلاش میکند از آدمهای دور و برش هم نقاط مثبتشان را بگیرد. مسلما این کارتون برای فرهنگ ما ساخته نشده، پس نباید انتظار داشته باشیم همه ارزشهای ما را به فرزندمان منتقل کند اما برای مخاطبش که یک کودک است، نکات مثبت زیادی دارد. یادمان باشد فرزند ما با مخاطب اصلی این فیلمها یک وجه اشتراک بزرگ دارد؛ اینکه هر دو کودک هستند!
تپل ورزشکار!
این کارتون نکته مثبت دیگری که برای بچهها دارد این است که پو خوابش را هم نمیدیده که قهرمان شود اما وقتی این اتفاق بسیار مهم میافتد، او همچنان سادگی، مهربانی و شوخطبعیاش را حفظ میکند و این نکته برای بچهها بسیار آموزنده است.
«ناامید نباشید، شما هر ویژگی که داشته باشید، میتوانید در همان، خاص باشید» که این یکی دیگر از پیامهای این انیمیشن است. باوجود اینکه پو، تپل و تنبل است اما قهرمان کونگفو میشود! حتی با وجودی که استاد شیفو نسبت به یادگیری پو امیدوار نیست، او با کمک دوستانش موفق و قهرمان میشود.
در حقیقت والدین باید به این نکته توجه کنند که دنیا در حال حرکت به این سمت است که علاوه بر ارزیابی محور هوش، استعدادهای بچهها را بشناسند؛ یعنی بیشتر از آنکه بر «هوش» تاکید داشته باشیم، باید بر استعداد تاکید کنیم. در این کارتون از میان استعدادهای هشتگانه که شامل استعداد درونفردی (خودم را چطور میبینم)، استعداد بینفردی (در ارتباط با دیگران چطور هستم)، استعداد جنبشی، استعداد موسیقی، استعداد کلامی، استعداد ریاضی و. . . است به سه استعداد درونفردی، بینفردی (مصادیق هوش هیجانی) و جنبشی تاکید دارد که بچهها با این سه استعداد بسیار درگیر هستند.
درواقع همین هوش هیجانی (EQ) است که مسوول ۷۰ تا ۹۰ درصد موفقیت افراد بزرگ و نامدار است؛ نه هوش (IQ)! هوش هیجانی یعنی استعدادی که من ایجاد میکنم و فقط فاکتور هوش در آن دخیل نیست.
شیفو: نمونه یک والد سختگیر
این کارتون با اینکه جنبه طنز هم دارد و شخصیتهایش حیوانات هستند اما نمودی از دنیای واقعی است؛ استاد شیفو و بقیه اساتیدی که در فیلم هستند، نمادی از والدین هستند. یکی از اساسیترین وظایف والدین در ارتباط با چیستی، چگونگی کشف و رشد استعداد بچههاست که این موضوع، در این کارتون مسیر بسیار خوبی را طی میکند. اوایل فیلم والدین (اساتید) امیدی ندارند، بعد کارهایی برای کمک به او انجام میدهند.
استاد شیفو بسیار مقرراتی است و همیشه نسبت به پو ناامید؛ درست نمونه یک والد سختگیر است. مدام میگوید: «نمیتونه! نمیشه!» او چارچوبی در ذهن خود دارد، بسیار خشک است و بسیار منظم؛ حتی تا آخر داستان نسبت به شوخیهای پو بیتوجه است! اما این خشکی باید بشکند! و همانطور که میبینیم، استاد شیفو به توصیه «اوگوی» و با کمک دوستان پو، او را باور کرده و کمک میکند این استعداد در او هم شکوفا شود و او به یک قهرمان تبدیل شود. همانطور که شیفو به «اوگوی» میگوید: « ولی یه هلو نمیتونه تایلانگ رو شکست بده»، اوگوی میگوید: «شاید بتونه؛ اگه هدایتش کنی، تغذیهاش کنی و باورش داشته باشی؛ تو فقط به باور نیاز داری. بهم قول بده شیفو، قول بده باور کنی.»
استاد شیفو و بقیه اساتیدی که در فیلم هستند، نمادی از والدین هستند
باور منفی، ممنوع!
عوامل انگیزشی که برای کشف یک استعداد، رشد و یک پیشرفت وجود دارد و عوامل انگیزشی که برای امیددهی و باورهای مثبت نیاز است، در این کارتون بسیار زیاد است. عوامل بازدارندهای که مانع از رشد فرد و جامعه میشود، باورهای منفی اند که در این انیمیشن میبینیم شدیدا با باورهای منفی میجنگند؛ میبینیم که هر کدام از شخصیتها که باوری منفی را بیان میکند، با یک باور مثبت قویتر جلویش بسته میشود. یادمان باشد بچهها همه این حرفها را درونی میکنند که هرقدر به خودشان اعتماد داشته باشند، موفقترند.
در قسمت اول میبینیم که خود پو اصلا باور ندارد که بتواند کونگفو یاد بگیرد و موفق شود؛ این همان اتفاقی است که در بچههای ما میافتد؛ نحوه ارتباط کودک با استعداد خودش، اینطور نیست که ما بگوییم «بیا و در فلان زمینه، برتر باش!» کودک در ابتدا خودش را نمیشناسد، مقاومت میکند درست مثل پو! بعد کمکم یاد میگیرد که در این مسیر با استعدادهای خودش ارتباط برقرار کند. والدین بسیار مهم هستند و تاثیر بسیار زیادی بر کودکان دارند.
تحت تاثیر باورهایی که من در او ایجاد میکنم، استعداد او شکوفا میشود و در مسیر درست قرار میگیرد. درست است که من به عنوان یک والد آدم کاملی نیستم و قرار نیست فرزندم هم در آینده انسان کاملی شود، اما در مجموع انسان موفقی خواهد شد پس به او امید میدهم، باور میدهم، نظم میدهم و در مواقع لزوم سختگیری هم میکنم اما با او دوست هستم، مثل استاد شیفو!
یک لکلک همیشه کنار فرزندش نمیماند، زمانی میرسد که او را رها میکند تا ببیند فرزندش در کنار دیگران چه میکند؛ ما هم نمیتوانیم همیشه کنار فرزندمان باشیم، زمانی باید او را به پزشک، معلم، روانشناس و. . . بسپاریم. نمیتوانیم همه کارها را خودمان برایش انجام دهیم وگرنه فرزندمان در خوشبینانهترین حالت، همان «آشپز پرخور» باقی میماند!
هدف داشته باشید
در هر سه سری از فیلمهای «پاندای کونگفوکار» و همینطور در تمام قسمتهای سریالی که بعدا از این فیلم ساخته شد و مسیر موفقیت «پو» و تبدیل شدنش به «جنگجوی اژدها» را به تصویر میکشد، میبینیم که پو هدفی را دنبال میکند! همیشه یک هدف دارد و این خیلی مهم است؛ چون یکی از مشکلاتی که والدین امروز با فرزندانشان دارند، همین بیهدفی است!
اگر از یک بچه هشت ساله ۲۰ سال پیش میپرسیدیم «در آینده میخواهی چه کاره شوی؟» راحتتر جواب میداد تا یک بچه هشت ساله امروز! حتی شاید همان کلیشهای «دکتر و مهندس و خلبان و. . . » را میگفت اما بچههای امروزی معمولا نمیدانند؛ نه اینکه به این سوال فکر کرده باشند و جوابی پیدا نکرده باشند، بلکه اصلا به این موضوع فکر نکردهاند!
بچههای امروزی آنقدر بینیاز بزرگ میشوند و آنقدر امکانات دارند یا ما والدین در تامین خواستههایشان افراط میکنیم و به یک «حمایتگر افراطی» بدل میشویم که گاهی وقتها اصلا نمیگذاریم انگیزه، خلاقیت و کنجکاوی برای بچه ایجاد شود که برای خودش هدفی تعریف کند. اینکه پو همیشه هدفی را دنبال میکند، برای فرزند من مفید است و او هم دوست دارد کنار قهرمان داستانش، هدفی داشته باشد و حتما همین تاثیر را در زندگی خودش هم دارد.
پو خودش را پذیرفته است
این فیلم، محیط پو را واقعبینانه نشان میدهد و اینجاست که استعداد بینفردی مهم میشود؛ در عین اینکه پو با استعداد درونفردیاش خوب کنار آمده و وقتی به او میگویند: تو توپولی! خپلی! قلنبهای! همه را به شوخی میگیرد و بدش نمیآید؛ یعنی خودش را پذیرفته که «من مجموعهای از نقاط ضعف و نقاط قوت را دارم و میخواهم رشد کنم.» چون پذیرش خوبی نسبت به خودش دارد، در مورد دیگران هم پذیرش بیقید و شرط دارد و در هوش و استعداد بینفردی، قدرت پذیرش از مدیریت، سازگاری و یادگیری از اجتماع او افزایش مییابد.
به عنوان مثال«میمون» شخصیت پرجنب و جوش و بازیگوشی دارد یا «ببری» زیاد اهل رابطه عاطفی نیست اما در مواقع لازم به دوستانشان کمک میکنند؛ پس هم نقاط مثبت دارند و هم منفی. بقیه دوستان پو هم همینطور هستند و در مجموع، با وجود نقاط ضعف و قوت هر کدام، رابطه بینفردی خوبی با هم دارند و «پو» با تکتک آنها به نوعی دوست است و در توانایی بینفردی، پذیرش بیقید و شرط دارد، نکات منفی را پررنگ نمیکند؛ یا گذشت میکند یا نادیده میگیرد.
بچهها هم در محیط مهدکودک و مدرسه همین وضعیت را دارند و بچههای مختلفی در اطرافشان هستند؛ یکی لوس است، یکی شوخ، یکی بازیگوش و یکی بیادب! هر فردی روابط خود را مدیریت میکند. پس این به فرزند من و میزان آسیبپذیریاش بستگی دارد که چه چیزی از اطرافیانش بگیرد؛ چون اوست که روابطش با دیگران را مدیریت میکند. پس من به عنوان بزرگتر نباید محیط کودک را ایزوله کنم که مبادا از دیگران حرفها و کارهای بد یاد بگیرد! هویت و حضور اجتماعی بسیار مهم است.
پس نباید کودک را محدود به رابطه با آدمهای خاص و محیطهای خاص کنیم. نباید با تمرکز بر نقاط منفی بچههای دیگر، فرزندمان را از حضور در کنار دوستانش محروم کنیم. نگوییم: «فلانی مدام دستش در دهانش است! بازیگوش است و. . . . با او نگرد!» بگوییم: «فلانی درست است که همیشه دستش در دهانش است، بازیگوش است و. . . اما فلان خوبی را هم دارد، این کار را از او یاد بگیر!»
درست مثل پو که یادگیری منفی از دوستانش ندارد و رابطه خوبی با دوستانش دارد. نمیتوان بچه را در یک اتاق شیشهای گذاشت که مبادا چیزی او را تهدید کند. طبیعت و واقعیت این است که آدمهای مختلفی دور همه ما وجود دارند و این ما هستیم که باید نوع رابطهمان با دیگران و چیزهایی را که از ایشان یاد میگیریم انتخاب کنیم.
قهرمانها هم خانواده میخواهند!
در سری سوم، وقتی میبینیم که پو به دنبال خانوادهاش میگردد و پدرش «لی» را پیدا میکند و. . . متوجه میشویم که پو (یا فرزند ما) به عنوان یک فرد اجتماعی که قرار است به دنیا کمک کند، قهرمان میشود، مورد تحسین قرار میگیرد و بسیار هم بزرگ میشود و. . . ولی در نهایت باز تعلق به خانواده را حس میکند؛ یعنی هر کدام از ما به صرف پیدا کردن جایگاههای اجتماعیمان، جامعه اولیهمان را که همان خانواده است گم نمیکنیم!
پس کودک من متوجه میشود حتی وقتی در جامعه پذیرفته شده و به اصطلاح «اسم و رسمی» دارد، باز والدین و اصالت خانواده بسیار مهم است و به خانوادهها هم این پیام را میدهد که «بچهها اگر قهرمان هم شوند، باز به حضور شما و ارتباط با شما نیاز دارند.»
در کارتون پو، محیط پو را واقعبینانه نشان میدهد و اینجاست که استعداد بینفردی مهم میشود
تیزهوشی لازمه موفقیت نیست!
والدین نباید تکبعدی باشند؛ لازم نیست فرزند ما تیزهوش باشد تا ما او را به کلاس ریاضی ببریم! اول باید آموزش آغاز شود و کودک در مسیر شکوفایی استعداد قرار گیرد تا بعد میزان توانمندیاش مشخص شود. برای پرورش استعداد، نباید بچهها را قبل از آموزش، قضاوت کرد. اگر اینطور بود، «پو» نهایتا مثل پدرش آشپز میشد چون هم زیاد غذا میخورد و هم شغل پدرش است! اما میبینیم که با وجود وزن زیادش، قهرمان کونگفو میشود و باورهای والدینش را میشکند!
همین استعداد درونفردی است که پو را درگیر میکند و او که ابتدا اصلا باور ندارد بتواند قهرمان شود، کمکم در طول مسیر، خودش را میشناسد. همینطور در مورد استعداد بینفردی و مفاهیم ارزشی جاری بین افراد (صداقت، دوستی، کمک به دیگران و. . . ) مدام در آن تکرار و تمرین میشود. در این کارتون همینطور بر استعداد جنبشی- حرکتی بسیار تاکید میشود. در این روزگار که بچهها روزبهروز چاقتر و بیتحرکتر و ورزشگریزتر میشوند، قرار دادن بچه تنبل و پرخوری مثل پو در قالب قهرمان کونگفو، انگیزهای برای تحرک بچههاست.
باور کنیم خاص هستیم!
از این بحث که بگذریم، «پاندای کونگفوکار» پر است از نکتههای خوب برای بچهها و البته بزرگترها! شخصیت اصلی داستان، «پو»، بچهای ساده، مهربان، شوخطبع، پرخور و تنبل است؛ یعنی مجموعهای از صفات منفی و مثبت را با هم دارد و این موضوع در مورد بیشتر شخصیتهای این انیمیشن، از آقای پینگ که پدرخوانده پو است تا حتی «استاد شیفو» که نقش والدی در این داستان دارد، صدق میکند و این پیام را به بچهها میدهد که برای قهرمان بودن و موفق شدن نیازی نیست کامل باشید؛ حتی نیازی نیست چیزی باشید! پو در ابتدای کارتون یک شخصیت خیلی خیلی عادی است و باورش برای هرکس بسیار سخت است که- به قول شخصیتهای کارتون- بتوان «یک دنبه را قهرمان کرد»!
پس برای مفید بودن، رشد کردن و قهرمان بودن نیازی به «ویژگیهای خاص» نداریم اما نیاز به «آموزش خاص» داریم! درست مثل جمله معروفی که آقای پینگ در مورد ترکیب سری سوپهایش به پو میگوید: «نیازی به ترکیب سری نیست! برای خاص کردن چیزی، فقط باید باور کنی که اون چیز خاصه!» همین پیام برای والدین هم بسیار مهم است؛ اینکه لازم نیست فرزند ما موجود خاصی باشد یا استعداد خاصی داشته باشد، کافی است من او را باور داشته باشم و این باور را به او منتقل کنم و در نهایت استعدادش را کشف کرده و او را درست آموزش دهم.
یادمان باشد یک جمله و حتی یک کلمه، میتواند تمام باور و دنیای یک فرد را زیرورو کند؛ پس حواسمان باشد که چه حرفی به فرزندمان میگوییم! برای بهتر بودن، موفق و شاد بودن مدام منتظریم که یک اتفاق خاص برایمان بیفتد یا کار خاصی برای کودک انجام دهیم، یک کلاس ویژه یا یک استاد خاص اما این یعنی شرطیسازی موفقیت! اما باورهای درون است که تعیینکننده مسیر و موفقیت هستند.
هر چه باور دارید، همان میشود…
این انیمیشن، هم در روایت خود داستان و هم در دیالوگها، تاکید زیادی بر باورها دارد؛ اولا اینکه چه باوری نسبت به دشمنمان، خودمان و ایرادهای خودمان داریم! اگر دشمن را زیادی بزرگ ببینیم، حاضر نمیشویم حتی با او مبارزه کنیم! اگر نقطههای ضعف خودمان را خیلی بزرگ بدانیم، باز برای تغییرشان حرکتی نمیکنیم.
اما اگر باور کنیم که خودمان قهرمانیم یا به دیگری به عنوان قهرمان باور داشته باشیم، موفق خواهیم شد. درست مثل جایی که شیفو به اوگوی میگوید: «یک خبر بد دارم؛ تایلانگ از زندان فرارکرده!» و اوگوی جواب میدهد: «بله، این خبر بده! اما به شرطی که قهرمانمون رو باور نداشته باشیم!» پس اینکه من چه باوری نسبت به خودم داشته باشم، باعث پیشرفت، درجا زدن یا عقبگرد ما میشود و تاکید بر این موضوع که «ما چه باوری به فرزندانمان میدهیم» برای والدین نکته بسیار مهمی است.
ضمن اینکه این سوال مطرح میشود که «سنین کودکی چرا سنین مهمی در تربیت و آموزش است؟» چون بیشترین باورهای هستهای کودک در دوران کودکی شکل میگیرد؛ اینکه باور داشته باشم جامعه به من کمک میکند، باور داشته باشم که باید برای جامعهام مفید باشم، باور داشته باشم که حتما میتوانم اتفاق مثبتی ایجاد کنم، میتوانم تغییر کنم، باور کنم که ایرادهای زیادی ندارم و نقاط مثبت هم دارم و خیلی باورهای دیگر.
با توجه به تربیت والدین، جامعه، مدرسه و محیط، ما باور میکنیم که مسوولیتی نسبت به محیطمان داریم، درست مثل پو که اگر اینطور نبود و به حال خودش رها میشد، در خوشبینانهترین حالت شاید فقط آشپزی پرخور میشد! اما اثرگذاری محیط و دادن باورهاست که به او کمک کرده و به یک قهرمان تبدیلش میکند.