نایت ملودی » فرهنگ و هنر » سینما ، تئاتر ، تلویزیون » منصور ضابطیان از زندگی شخصی و دوران کودکی اش می گوید!

opx0hig9x4w5a6lgw4ye

موفقیت منصور ضابطیان در حوزه رسانه و تلویزیون از آن رو ارزش دارد که از راه های مهجور و خلوت به دست آمد؛ در حالی که در رسانه ها به خبرنگاران و روزنامه نگاران و برنامه سازان یاد داده می شود که چگونه جنجالی تر و تهاجمی تر ظاهر شوند؛ ضابطیان شیوه دیگری را انتخاب کردکه حتی در کتب ژورنالیسم نیز به آنها اشاره نشده است.

او راه خود را با استفاده از ذوق خود و با تکیه بر شم زیبایی شناختی خاص خود پیدا کرد. با تکیه بر درک شخصی اش از فرهنگ ایرانی، بدونجنجال و بدون جنگ اعصاب، او ترجیح داد به جای جنجال از نکته سنجی استفاده کند و به جای هیاهو از آرامش.

او این روزها چند سالی است که با رادیو هفت و در کنار یاران همیشگی اش (به خصوص محمد صوفی) در یکی از مهجورترین شبکه های تلویزیون حجم انبوهی مخاطب را هر شب میهمان برنامه آرامش بخش و متنوع خود می سازد. بی آنکه در بند پیام باشد و جنجال در برنامه او کسی هوار نمی زند. شعار نمی دهد و رگ گردن برجسته نمی سازد.

اینجا همه چیز در آرامش برگزار می شود. می توانیداین آرامش را بورژواپسند بخوانید اما نمی توانید از آن لذت نبرید.

در ادامه کافه گفتگوها به پای گفتگو با او نشستم تا از سبک زندگی اش بگوید. جواب هایش از آنچه فکر می کردم راحت تر و صریح تر بود اما به سبک خودش سعی کردیم گفتگویی آرام، خواندنی و به دور از جنجال داشته باشیم. در این گفتگو فرنوش آبا هم حضور داشت.

ما هر هفته یک چهره را میهمان سردبیری می کنیم. تا حالا روح الله حجازی، مرجان شیرمحمدی، پیمان معادی و سروش صحت میهمان سردبیر بوده اند. چهره های دیگری نیز در راه هستند. در هفته های آینده.

بگذار بگویم که به نظرم تو اولین مجری پست مدرن ایران محسوب می شوی. این را از مدل گفتگوها و اجراها و نوشته هایت می گویم. یک مواجهه مدرن با عناصر سنتی زندگی ما. مثلا توجه ویژه ات به کلمه به عنوان مهمترین عنصر فرهنگی ما و البته رویکرد عمومی آثارت به مفهوم آرامش و مهربانی. این رویکرد را چگونه انتخاب کردی؟

– مهمترین باوری که در زندگی دارم این است که اگر می خواهی دنیا با تو مهربان باشد، باید تو هم با آن مهبان باشی. نمی توانی تلخی کنی و بخواهی دنیا به کامت بچرخد. وقتی سر دیگران را کلاه می گذاری، دنیا بالاخره یک روز آدم زرنگی را سر راهت قرار می دهد که مانع رسیدن به اهدافت می شود.

وقتی از دنیای اطرافت آرامش می خواهی باید اول این آرامش را به آن تزریق کنی. گسترش مهربانی در جامعه خیلی در پیشبرد کارها اهمیت دارد. بعضی وقت ها کاری برای کسی می کنیم و انتظار داریم آن آدم عینش را برایمان جبران کند. این نگاه درست نیست که منفعت یک کار خوب را از همان آدمی بخواهیم که در حقش خوبی کرده ایم. منفعت مهرپراکنی در دنیا در نهایت به خودت می رسد. حالا ممکناست به طریق دیگر و در جایی دیگر به تو برگردد.

مهربان ترین عضو خانواده ات چه کسی است؟ این مهربانی و آرامش را از کدام عضو خانواده ات گرفته ای؟

– نمی توانم شخص خاصی را بگویم. طبیعتا برای هر کسی، مادر مهربان ترین آدم زندگی اش است، محبت مهربان ترین همسرها و دوست ها نمی تواندمثل مهربانی مادر باشد اما به طور کل در خانواده ای رشد کرده ام که دائما در آن آرامش و محبت جریان داشت. حتی با وجودی که اعضای خانواده نگرش های سیاسی مختلف داشتند اما هیچ وقت این موضوع باعث دعوا و مشاجره در زندگی ما نشد.

در خانواده شما کتاب یا موسیقی خاصی توصیه نمی شد؟

– نه. خانه ما همیشه پر از کتاب و روزنامه و مجله بود. فرهنگ مطالعه جزو لاینفکزندگی ما محسوب می شدو در دورانکودکی مهمترین اشخاص زندگی ام به من کتاب هدیه می دادند. پیش از انقلاب، مجلات و روزنامه ها تنوع چندانی نداشتند اما یکی از سرگرمی های ه رروزه دوران بچگی من این بود که عصرها در حیاط بنشینم و منتظر شنیدنصدای موتوری باشم که روزنامه می آورد. دوشنبه ها منتظر «جوانان» بودم و پنجشنبه ها هم اطلاعات دختران و پسران می آمد. لذت هر روزه من این بود که موتوری روزنامه ومجله را داخل حیاط پرت کند و من قبل از رسیدنش به زمین آن را توی هوا بگیرم.

چه روزنامه هایی را می خواندی؟ بیشتر به کدام بخش ادبیات علاقه داشتی؟ شعر یا داستان؟

– بستگی به سنم داشت. در سال های پیش از انقلاب من خیلی کوچک بودم. طبیعتا بخش های کودکانه را بیشتر دوست داشتم اما در همان عوالم کودکی اخبار مربوط به موسیقی و سینما برایم جذاب تر بود. بعد از انقلاب، تحت تاثیر جو موجود، درگیر مطالعات سیاسی شدم. هم دوره ای های من وقتی ۱۲ سال بیشتر نداشتند خیلی از آدم های دنیای سیاست را می شناختند در حالی که شاید بچه های این دوره اصلا برایشان سیاست مهم نباشد و کسی را نشناسند.

47i9l3j0mw50i19hssi

در سنت های ما مهربانی و عطوفت همیشه جریان داشته است اما هنرمندان تراز اول کشورمان معمولا در کارهایشان کمتر به این ویژگی می پردازند. تو موفق شدی این ویژگی را از دل سنت های ما بیرون بیاوری و با استفاده از مولفه های سنتی به یک سبک مدرن در کارهایت برسی. نترسیدی که با این وابستگی ات به سنت ها، مورد پذیرش هنرمندان و روشنفکرها قرار نگرفتی؟

– نه، چه اهمیتی دارد؟ به نظرم ماجرا آنقدرها هم که می گویی برامه ریزی شده نبود. درست است که کارم ار همیشه جدی می گیرم اما خودم را جدی نمی گیرم و فکر می کنم یک آدم معمولی هستم که دارم زندگی ام را می کنم.حالا شغلم طوری است که زندگی ام را روایت می کنم. برای خوشایند کسی برنامه نمی سازم که بخواهم نگران باشم عده ای از آن استقبال نکنند. در برنامه ها خود واقعی ام هستم، ظاهرسازی نمی کنم. دوست دارم مخاطبان این آرامش و صلح جویی را ببینند و از آن الگوبرداری کنند.

تعهد اجتماعی، یکی از المان های اصلی ما در ادبیات و سینماست. هنرمندان مان چه وابسته به حزب اصولگرا و چه اصلاح طلب ها، همه روی دردهای اجتماعی دست می گذارند و آنها را برجسته می کنند. همانقدر که ناصر تقوایی و محمود دولت آبادی نسبت به دردهای جامعه احساس مسئولیت دارند، رسول ملخاقلی پور و ابراهیم حاتمی کیا هم خودشان را در این زمینه متعهد می دانند اما تو در کارهایت به این مفهوم کلاسیک تعهد اجتماعی توجهی نداری. از کجا به این سبک رسیدی که تاثیر بگذاری بدون اینکه از کانال تعهد اجتماعی حرکت کنی؟

– وقتی کار روزنامه نگاری را شروع کردم تفکرات انقلابی داشتم و به این حس تعهد اجتماعی خیلی اهمیت می دادم. دوست داشتم همه معضلات را حل کنم اما با گذر زمان و به دست آوردن تجربه، فهمیدم تلخ نگاه کردن به مسائل، مشکلی را حل نمی کند. تنها زمانی مشکلات حل می شود که جامعه منطقش درگیر ماجرا شود و نه احساسش. ما اساسا ملت واکنش هستیم نه کنش. هیچ وقت خودمان شروع کننده یک کار نیستیم تا تاثیرگذار باشیم.

من به دنبال آن کنش تاثیرگذار هستم. کنش درست ایجاد نمی شود مگر اینکه در آرامش کامل و به دور از احساسات و جوزدگی و کاملا منطقی به مشکلت فکر کنی. ما با همه چیز احساسی برخورد می کنیم. خواننده محتریم به خاطر ابتلا به سرطان فوت می کند و چند صد هزار نفر بیرون می آیند و برایش سوگواری می کنند بدون اینکه او را خوب بشناسند. خیلی ها حتی اسمش را هم درست نمی دانند. فکر کنید اگر این چند صد هزار نفر، از روی تفکر و منطق شان بیرون آمده بودند آن وقت این تجمع چه اتفاق بزرگی بود…

این تزریق آرامشی که از آن حرف می زنی کارکرد به شدت قدرتمندی دارد و به مردم لذت زندگی می دهد. به جای اینکه مدام به آنها بگویی بدبختی، می گویی بیا با هم رویا ببافیم. تاثیر این شیوه را بر آرامش مردم، در هند کاملا لمس کردم. وقتی رفتیم سینمای هند دیدم آدم های بدبخت و فقیر تنها لحظاتی که از زندگی شان لذت می برند همان دو ساعتی است که به سالن می آیند و با دنیای تخیلی فیلم ها درگیر می شود. ما خیلی بی رحمانه سینمای هند را به باد انتقاد می گیریم و مسخره می کنیم در حالی که این سینما انگیزه یک ملت برای ادامه زندگی است.

– من فکر می کنم همین قضاوت بی رحمانه را در مورد فیلم فارسی هم داریم. فیلم فارسی را در زمان خودمان با دیدگاه، سواد، دانش، موقعیت اجتماعی و بستر اجتماعی که در آن رشد کرده ایم قضاوت می کنیم در صورتی که این سینما متعلق به ما نیست. برای دوره ای بوده که مردمش این نوع فیلم را دوست داشتند و با آن همذات پنداری می کردند. این نوع فیلم متناسب با جامعه آن زمان بوده؛ حالا تو می توانی آن را دوست نداشته باشی اما دلیل بر بی ارزش بودنش نیست.

v62v7go5spv3iph0vut

ارزش کلمه را از کجا فهمیدی؟ از کجا به این درک رسیدی، یک برنامه تلویزیونی بسازی که روی محور کلمه بچرخد. هم نسل های ما یاد گرفته بودند تصویر بر کلمه ارجحیت دارد؛ برای همین یک دوره، سینمای بیضایی محبوب تر از سینمای حاتمی بود. چطور شد که تو کلمه را انتخاب کردی؟

– شاید از وقتی که روزنامه نگار بودم این ایده در ذهنم بود. همان سال هایی که درباره موضوعات بی اهمیتی که در وهله اول فکر می کردی دغدغه کسی نیست، پرونده درمی آوردیم و بعد می فهمیدیم چقدر می شود درباره یک واژه بی اهمیت نوشت. یک شوی دو ساعته درباره گاو و سوسک می سازیم در حالی که اولش مردم انتظار ندارند تو دو ساعت بدون نشان دادن تصویری درباره چنین موضوعی حرف بزنی و ایجاد انزجار هم نکنی.

بعد که برنامه تمام می شود، مخاطبانت دیگ رآن تصویر چندش آور قبلی را از سوسک ندارند. با خودشان می گویند می شود گاو را هم دوست داشت و دستی رویش کشید. ما صبح تا شب در اقیانوسی از واژه ها زندگی می کنیم بدون اینکه ارزش و قدرت این کلمه ها را بدانیم. در گفتگوهای روزمره مان، تنها به لحن و تونالیته صدایمان فکر می کنیم نه عمق واژه هایمان. همیشه برای تاثیرگذاری سعی می کنیم صدایمان را بالا ببریم در حالی که با انتخاب صحیح واژه ها می توانیم تاثیری به مراتب بیشتر داشته باشیم.

در اوج عصبانیت می توانی با انتخاب درست واژه ها و لحنت جوری صحبت کنی که به کسی توهین نشود ولی طرف مقابلت را وادار به فکر یا سکوت و آرامش کنی. جمله معروفی وجود دارد که می گوید: «به قدرت کلمه فکر کن نه به بالا و پایین بردن صدا. چون گل ها با باران است که رشد می کنند نه با رعد و برق». یکی از اهداف برنامه رادیو هفت این است که یاد بگیریم چطور با اطرافیانمان خوب حرف بزنیم.

در بعضی برنامه ها می بینی مجری یکدفعه وسط برنامه چنان فریاد می کشد که متحیر می شوی. چرا؟ چون می خواهد ضعفش ار در نداشتندایره لغات بل بلند حرف زدن جبران کند و مخاطب را تحت تاثیر قرار دهد اما ما اینجا سعی داریم تا لحن مان آرام تر از مجری های دیگر باشد و در عوض کلمه های بیشتری را به کار بگیریم.

شنونده رادیو بودی؟

– اوه! از بچگی بزرگترین بازی بچگی ام رادیو – تلویزیون بازی بود. یکی از دوستان مجری می شد و من بیننده و بالعکس. عکس خواننده ها را روی صحنه می گذاشتیم و رویش موسیقی اجرا می کردیم. رادیو عشقم بود. در سال های نوجوانی، برنامه ای به نام «راه شب» پخش می شد که می توانستی زنگ بزنی و با مجری اش صحبت کنی. زمانی که مجری حرف می زد تلفن قطع بود و زمانی که موسیقی می رفت، تلفن وصل می شد.

من دیگر یاد گفته بودم چه لحظه ای شماره گیر را رها کنم تا اولین کسی باشم که تلفنش را وصل می کنند. یک شب مجری مرحوم «حمید عاملی» بود و شب دیگر «فریورز کیان». آنقدر به این برنامه زنگ می زدم که هر وقت وصل می شدم من را می شناختند و می گفتند «چطوری منصورجان؟» سال های بعد که با آقای کیان همکار شدیم، برایم باورنکردنی بود. در واقع رادیو برای من همیشه یکی از هدف های ثابت زندگی بوده.

هارمونی از کی وارد زندگی تو شد؟ از موقعی که تو را شناختم علاقه عجیبی به هارمونی داشتی. هر چیزی که نظم را به هم می زد روی اعصابت بود. شخصیتت شبیه هرکول پوآروست که می گوید: «همه چیز باید منطقی و منظم باشد تا بتوانم کشف کنم. تنها بی نظمی دنیا تخم مرغ است.» می خواهی همه چیز را منظم و تحت یک چارچوب داشته باشی.

– نمی دانم این هارمونی چطور وارد زندگی ام شد. شاید بهتر باشد یک روانشناس موضوع را تحلیل کند ولی حرفت کاملا درست است. اگر آدمی در خیابان با من گلاویز شود و بدترین توهین ها را بکند بعید می دانم ناراحت شوم و برخوردی کنم ولی کافی است یک نفر در کار بی نظمی کند تا تبدیل به شمر شوم. البته این موضوع آزارم می دهد چون گاهی دوستانم را می رنجانم. از آن طرف این تاکید روی نظم، پیش برنده است. اگر کنداکتورهای برنامه ماا را با باقی برنامه ها مقایسه کنید متوجه می شوید که از یک نظم پیروی می کند؛ تایم برنامه ریتمی دارد که هم مردم به آن عادت کرده اندو هم گروه. البته نظم الزاما دلیل موفقیت نیست. آدم های بی نظم زیادی وجود دارند که در کارشان موفقند. مصداق بارزش پوآروی دقیق و منظم و شرلوک هلمز بی نظم و شلخته است که هر دو به یک اندازه در کارشان موفقند.

به نظر می رسد درون این آدم آرام که به همه آرامش می دهد دیکتاتوری وجود دارد که دوست دارد همه چیز را به زور درست کند؟

– هیچ وقت نخواستم کسی را ادب یا وادار به انجام کاری کنم اما گاهی به عنوان یک شهروند باید از حقوقت دفاع کنی. تو حقوقی در این شهر داری. می دانی زندگی ما با مردم کشورهای پیشرفته چه تفاوتی دارد؟ ما حقوق مان را نمی شناسیم. در کشور ما هر جایی می روی همه رییس هستند. بانک می روی کارمند طوری برخورد می کند انگار پادشاه است اما همان کارمند وقتی از بانک بیرون می رود نوکر بقیه می شود.

در کشورهای پیشرفته اینطور نیست. کارمند تا وقتی در پستش فعالیت می کند نوکر ارباب رجوع است و تا کار مراجعه کننده را راه نیندازد، آرام نمی گیرد اما همان آدم به محض اینکه از محل کارش بیرون می آید، رییس می شود. در رستوران، وقت خرید، موقع امضا گرفتن دستور می دهد چون حقوق خود را می داند. کدام بهتر است؟ یک جا رییس باشی و بقیه جاها نوکر؟ یا یک جا نوکر باشی و بقیه جاها رییس؟ اگر بتوانیم این موضوع را درک کنیم، خیلی از مشکلات مان حل می شود.

تا به حال شده به کشوری سفر کنی و با خودت بگویی کاش ملیتم متعلق به اینجا بود؟

– نه؛ اما جاهایی رفته ام که حسرت آرامش و راحتی مردمش را خورده ام با اینحال هیچ وقت نتوانستم به مهاجرت فکر کنم. دوره هایی در زندگی بوده که خارج از ایران زندگی و کار کردم اما مدت طولانی نمی توانم دوام بیاورم. دلم برای چیزهای احمقانه ای تنگ می شود که برای هر کسی تعریف کنی خنده اش می گیرد.

دلت برای چه چیزهایی تنگ می شود؟

– بستگی به موقعیتش دارد. زمانی یک جا بهت خیلی خوش می گذرد ولی ممکن است یک وقت دیگر به همان کشور بروی و دوستش نداشته باشی. «برزیل» سرزمین جذابی است. کشور دیگری که دوستش دارم و ایرانی ها کمتر می شناسند «کرواسی» است. «زاگرب» پایتخت کرواسی بهترین جای دنیاست. من برای یک سفر سه روزه رفتم زاگرب اما یک هفته ماندم! در عین سکوت و آرامش، سرزندگی دارد. «لبنان» هم از کشورهای مورد علاقه ام است.

برخلاف بسیاری از مجری های تلویزیون یا مصاحبه کننده های مطبوعات، علاقه ای به گفتگوی جنجالی و خلع سلاح کردن مصاحبه شونده نداری. مصاحبه ها در آرامش برگزار می شوند و گاهی حتی به سمت خاطره گرفتن هم می روند. چرا منصور ضابطیان برعکس مجری های دیگر از چالش دوری می کند؟

– چالش در گفتگو، یک امر درونی است. جسارت و بی ادبی با هم فرق می کند. به نظر من کار روزنامه نگار توی شکم مصاحبه شونده رفتن نیست. روزنامه نگاری یعنی کشف حقیقت. بارها شده با شخصی گفتگو کردم و دوستان گفته اند طرف دروغ می گفت چرا مچش را نگرفتی؟ خب وقتی مخاطب متوجه این دروغ شده، همین برایم کافی است. دوره کوتاهی شروع به نقدنویسی کردم و اتفاقا تند هم می نوشتم.

در آن برهه یکی از دوستان نکته خوبی را گفت؛ «هر چقدر می خواهی آدم ها را به چالش بکش اما یک چیز را فراموش نکن: از دایره انصاف خارج نشو.» وقتی تصمیم گرفتم این حرفش را عملی کنم. دیدم چقدر کارم سخت شده و تصمیم گرفتم کلا نقدنویسی را کنار بگذارم. با وجود اینکه چندین سال است مجری هستم، وقتی موقع ضبط زنده می گویند: «۱-۲-۳ بریم» انگار چیزی در دلم فرو می ریزد؛ حالا آدمی را تصور کنیدکه برای اولین بار جلوی دوربین آمده و در ظرف چند دقیقه می اندازیمش گوشه رینگ و بهش اجازه صحبت کردن نمی دهیم. توهین می کنیم و شرایطی را فراهم نمی کنیم که بتواند از خودش دفاع کند. این اصلا منصفانه نیست. این گفتگوی یکطرفه چه چیزی را ثابت می کند یا تغییر می دهد؟

منصور نوشته های چه نویسنده هایی را می خوانی؟

– سعی می کنم در جریان بازار کتاب باشم. کتاب های مربوط به تاریخ معاصر را خیلی دوست دارم. کتابی که این روزها دارم می خوانم «درباره شاه» عباس میلانی است. با خواندن این کتاب، آدم هایی را می شناسی که بین دو قطب میان مایگی و وطن پرستی سرگردانند. یکی دیگر از کتاب های خوبی که جدیدا خوانده ام، «تاریخ سخت کشی در ایران» نوشته عباس علی غفاری فرد است که به ریشه شکنجه در ایران و انواع آن پرداخته.

شعر چه می خوانی؟

– شعر شاملو را درک نمی کنم و هیچ وقت آن را دوست نداشتم. فروغ را تحسین می کنم اما بعضی شعرهایش نگاه تلخی به زندگی دارد و از دنیای من دور است. عاشق «مشیری» و «سیمین بهبهانی» هستم. «قیصر امین پور» و «هوشنگ ابتهاج» را هم دوست دارم.

از زندگی ات راضی هستی؟ بهت خوش می گذرد؟

– بله. سعی می کنم خوش بگذرانم. از دو نفر خوب زندگی کردن را یادگرفتم؛ سعدی و خیام. هر بار که سعدی را می خوانم از نگاهش به دنیا حیرت زده می شوم؛ به نظرم ژورنالیست دوران خودش بوده است. دائما در حال سفر و جستجو بوده، تفکر اجتماعی داشته و در عین حال دنیا را به «هیچ» می گرفته و خوش می گذرانده. سعی می کنم خوش بگذرانم چون معلوم نیست فردا چه اتفاقاتی انتظارم را می کشند. نمی گویم نگران فردا نیستم؛ گاهی به این فکر می کنم که در چه شرایطی خواهم مرد و وقتی می شنوم یکی از نزدیکانم که کم سن و سال تر از من بوده سرطان گرفته و مرده، نابود می شوم اما با این وجودس عی می کنم روحیه ام را حفظ کنم و دنیایی را که دوست دارم بسازم. فکر می کنم اگر بتوانی دنیای خودت را بسازی هر کجا که بای بهت خوش می گذرد.

سقف آرزوهات کجاست؟

– چشم انداز واضحی از آینده ندارم. خیلی دوست دارم یک روز یک شبکه خصوصی تاسیس کنم و آنچه را که دوست دارم در آن پخش کنم اما نمی توانم بگویم این سقف آرزوهای من است . همین که شب ها با خیال راحت بخوابم، به سقف آرزوهایم رسیده ام. در کودکی رویایم این بود که در جایگاه الانم باشم. من الان دارم در رویای کودکی ام زندگی می کنم و قدرش را می دانم. خدا را شکر می کنم چون کمتر آدمی شانس این را دارد که بتواند در رویایش زندگی کند و به آن واقف باشد. ما معمولا قدر رویاهایی را که محقق شده اند نمی دانیم.

شاید این پالتویی که تن توست روزی رویایت بوده و نمی توانستی آن را بخری اما الان که به آن رسیده ای قدرش را نمی دانی. من شغلم را خیلی دوست دارم؛ گاهی، صبح که چشم هایم را توی تختخواب باز می کنم، رویایی به ذهنم می آید و بعد می دوم به سوی دفتر برنامه و رویایم را با کمک بچه ها به تصویر تبدیل می کنم و چند ساعت بعد میلیون ها نفر در رویای من سهیم می شوند. چه لذتی در زندگی بالاتر از این وجود دارد.

 

نظرات
نام و نام خانوادگی  
آدرس ایمیل  
آدرس سایت