نایت ملودی » فرهنگ و هنر » اندیشه و مذهب » جدال ناگزیر عقل و احساس در اخلاق

6d0bfd0c255868c8261e9505f1b3beba

بررسی الگوها و نظریه های اخلاقی از منظر استدلال گرایان و احساس گرایان با تاکید بر فلسفه ی اخلاقی کانت و هیوم و تاثیرات آن بر متفکران متاخر.

در جریان عادی زندگی با مسائلی رو در رو میشویم که در آمیخته با مفاهیمی چون حس مسئولیت، الزام، تعهد، عاطفه، ستایش، نکوهش، رنج و لذت هستند. بی تردید هر فرد با واکنش یا انفعال در قبال این مسائل با پیامدهای ناگزیر آن مواجه خواهد شد. در بسیاری از این موارد این گونه به نظر می رسد که همواره روشی بهتر یا بدتر و یا پاسخی درست یا غلط برای این مسائل وجود دارد.

اما تمرکز این نوشتار بر مواجهه با این قبیل مسائل در حیطه ی مربوط به «اصول اخلاقی» است. مثال معروفی را در نظر بگیرید که در آن کنترل یک ماشین ریلی در اختیار شماست و شما می توانید با منحرف کردن آن از مسیر اصلی و همیشگی از فاجعه ای که منجر به مرگ پانزده نفر می شود جلوگیری کنید، اما مسئله اینجاست که با عوض کردن مسیر، مرگ، دو نفر دیگر را در کام خود خواهد کشید و یکی از آن دو نفر از دوستان صمیمی شماست. این موضوع را هم مد نظر قرار بدهید که با عوض کردن مسیر این شمایید که منجر به مرگ آن دو نفر (در مقابل نجات آن پانزده نفر) می شوید. حال در این شرایط تصمیم «اخلاقی تر» چه می تواند باشد؟ آیا باید به شیوه ی کانت استدلال اخلاقی کرد یا به گفته ی هیوم به ندای درونی برخواسته از احساسات فردی تکیه کرد یا باید به سود حداکثری خود شما یا دیگران توجه کرد؟ این مثال در مقیاس های مختلف قابل تعمیم به بسیاری از مسائل زندگی روزمره ی ماست.

در مسائل مربوط به اخلاق تمییز دادن راه حل درست یا غلط یا حتی فهمیدن اینکه در وحله ی اول چه عاملی باعث اخلاقی شدن مسئله ما می شود همیشه به این سهولت نیست. جریان های فکری مختلفی در گستره ی فلسفه پیرامون موضوع اخلاقیات رشد یافته است. برخی از فلاسفه به پیشگامی دیوید هیوم فیلسوف بلند آوازه ی اسکاتلندی هر گونه ارتباط بین اخلاقیات و جهان واقعی را نفی کردند و آن را امری صرفا ذهنی که منشاء صرفا احساسی دارد دانستند. گروهی دیگر آن را در سود و لذت حداکثری معنا کردند در حالی که دیگرانی بودند که مبنای عقلانی بر اخلاقیات متصور شدند.

اما سوالی که در طرف مقابل این فرمول های اخلاقی ایجاد میشود اینست که آیا یک «حقیقت اخلاقی» مستقل از خود فرد، احساسات و حتی منطق و عقلانیت وجود دارد یا نه.

در مباحث فلسفی، همانند زندگی روزمره مواقعی پیش می آید که نمی توان مطمئن بود که آیا رجوع به «وجدان» آدمی صرفا بسته به عادات و سنن است یا ندای عقل یا ابراز صادقانه ی احساسات باطنی یا حتی ارجحیت ساده ی امری بر امر دیگر. اگرچه دسته بندی کردن رفتار و اعمال به دو گروه «اخلاقی» و «غیر اخلاقی» برای همگان سهل است اما تعریف اینکه چه چیزی در ماهیت آن عمل یا رفتار – یا حتی در قضاوت آن – نهفته است که برچسب «اخلاقی» یا «غیر اخلاقی» را اینگونه راحت در اختیار ما می گذارد به این راحتی نیست. این دشواری به دلیل طبیعت ذهنی تعاریف و اصول اخلاقی است، آنچه که در فرهنگی منسوخ شده است در فرهنگی دیگر می تواند کانون ارزش تعریف شود و رواج داشته باشد، آنچه که در یک مجموعه از قوانین جرم محسوب می شود کیلومترها آنطرف تر میتواند از کسی قهرمان بسازد. در این مورد برده داری می تواند مثال خوبی برای ما باشد. اما آیا عملی مفروض که برچسب «غیراخلاقی» بر روی آن باشد می توان با فرض اینکه انجامش می تواند منجر به خیری بزرگتر شود توجیه پذیر باشد؟ حداقل مجریان برده داری که در قبال این پدیده چنین نظری داشتند. اگر چنین است آیا آن عمل همچنان باید برچسب «غیراخلاقی» را روی خود داشته باشد؟ یا اینکه نه تنها برچسب «اخلاقی» می خورد بلکه آیا انجام آن تبدیل به الزام می شود؟

فلسفه همواره میزبان آرای متنوعی پیرامون مسائل مربوط به اخلاق بوده است که از میان اختلافات جزئی آنها مفاهیم و تعاریف کاملا متمایزی رشد یافته اند.

در نمونه ای، «اخلاقی» دانستن یک عمل منوط به قیاس آن با اصول عقلانی که بر همگان اطلاق پذیر و مستقل از ارزش های سنتی و فرهنگی و گرایش های شخصی است. طبق این الگو تنها از طریق تجزیه و تحلیل آموزه ها و احکام اخلاقی می توان به آنها اعتبار بخشید. ما این الگوی اخلاقی را با افلاطون، امانوئل کانت و ساموئل کلارک می شناسیم.

در طرفی دیگر، دیوید هیوم در ادامه ی سنت احساس گرایان از منشاء حسی اخلاق بشری دفاع کرد و خوبی را با لذت و بدی را با الم یکی دانست و هر گونه فرآیند شناختی پیرامون اخلاق انسانی را به جد رد کرد.البته هیوم در این الگو به چیزی می رسد که قبلا در نظریه ی اخلاقی توماس آکویناس دیده شده بود که طبق آن ما اگر دارای ماهیت وجودی متفاوتی بودیم، بایستگی مان هم متمایز می شد.

واضح است که اعتقاد او بر این بود که اگر چیزی به ماهیت «حقیقت اخلاقی» وجود دارد باید خواستگاهی تجربه گرایانه داشته باشد.

اما آیا هیوم به «عقل عملی» نیز اعتقاد دارد؟ پاسخ به این سوال بسته به تعبیر ما از عقل عملی است. اگر مقصود ما از عقل عملی صرفا عبارت باشد از توانایی آدمی بر آن نوع استدلال و استنتاج یا تعقلی که به نحوی از انحا به اعمال و افعال او مربوط می شود، در آن صورت پاسخ به سوال بالا مثبت است، زیرا اگرچه هیوم معتقد است که عقل به تنهایی بر افعال و رفتار ما تاثیر مستقیمی ندارد به این مطلب معترف است که عقل میتواند به نحوی غیرمستقیم، از طریق نشان دادن واقعیت هایی که سبب میشود امیال و انفعالات برانگیزنده در ما پدید آید بر افعال و رفتار ما تاثیر بگذارد اما بیش از این سهمی برای عقل در اخلاق قائل نیست.

همینطور در نظریه ای متاثر از سمت و سوی فکری قرن بیستم، که به واقع می توان آن را نسخه ی قرن بیستمی نظریات هیوم دانست آلفرد جی. ایر اصول اخلاقی را در حقیقت شبه اصولی میدانست که نمیتوان به درک معنایی از آنها رسید. از نظر او گزاره های اخلاقی که مبنای علمی نداشته باشند بی اهمیت هستند و صرفا برخواسته از شور درونی هستند که نه درست اند و نه غلط.

در ربع پایانی قرن بیستم اصلاحات و توضیحات بیشتری از این نظریه اخلاقی ارائه شد. برای مثال گیلبرت هارمن نمونه اقتصادی خود را اینگونه تبیین کرد که هیچ گزاره ی توصیفی در بر دارنده ی گزاره ی اخلاقی نیست.

اما نقطه ی مشترک تمامی این تفاسیر، رد وجود هر «خاصه اخلاقی» تامی است که امکان دستیابی تجربی و عقلانی به آن وجود داشته باشد.

با وجود محبوبیتی که این انگاشت از اخلاق در دهه های گذشته به دست آورده هنوز با دیگر تعاریف عامیانه و ملموس اصول اخلاق فاصله ی زیادی دارد.

استدلال های مطرح شده پیوستگی نزدیکی را بین عملی که اخلاقاً خوب می دانیم و عملی که با تمایلات و سلایق شخصی انجام می دهیم بیان می کند. اگر این اصل که همه ی ما کم و بیش احساسات و تمایلات مشابهی داریم را نتیجه ی دخالت فرگشت فرض کنیم، پس باید اخلاقیات برخواسته از این تمایلات و احساسات را نیز نتیجه فرگشت دانست، فرآیندی که مدافعانش همواره از آن برای توجیه وجود احساسات انسان دوستانه و دیگر خصایص اخلاقی از آن استفاده کرده اند. با قبول این نقش خود را باید آماده ی اصول اخلاقی کاملا متفاوتی در مواجهه با آیندگان بکنیم.

اما همین توضیح فرگشت گرایانه باعث ایجاد تردیدهایی در قبال انگاشت های قبلی از اخلاق می شود: اگر تمامیت خرد و قضاوت اخلاقی قابل تنزل به جبر فرگشتی و ازدیاد سود باشد، پس باید مهر ابطال به بسیاری از استانداردهای اخلاقی خارج از حیطه ی فرگشت و گونه های در حال تکامل زد.

همچنین نبود مجالی برای تقابل با هرگونه باور اخلاقی در گفتمان احساس گرایان هنوز حل نشده باقی مانده. در این مورد حدود یک قرن پیش جورج ادوارد مور اینگونه استدلال کرد که دو فرد در مورد رهیافت مسئله ای اخلاقی به همفکری می نشینند و در پایان به نتایج ناهمسانی در این باره که آیا راهکار الف اولی تر است یا ب می رسند. هیچکدام از طرفین نمیتواند قضاوتی درباره حس طرف مقابل در تشخیص «بهتر» و «بدتر» انجام دهد. برخلاف ادعای هیوم که این احساسات در جوامع انسانی یکسان و همه گیر هستند.

هیوم تاکید زیادی بر مفهوم سود در مرزبندی های اخلاقی داشت. معروفترین شاگرد او جان استوارت میل “سودگرایی” را به یک سیستم اخلاقی تمام عیار و کامل تبدیل کرد. اما مفهوم «سودمندی» میدان را برای جولان نظریه های سنتی مربوط به اخلاق باز می کند. قبل از هر چیز باید مشخص کرد که عمل مفروض برای چه کسی یا چه چیزی و تحت چه شرایطی سودمند واقع خواهد شد. مطمئنا اینکه بخواهیم هر فرد به تنهایی و منفرداً به این سوال ها پاسخ دهد درست و مفید به فایده نخواهد بود، چون هیچ کس حق ندارد معیارهای سودمندی را بر فردی دیگر تحمیل کند نباید این نکته را فراموش کرد که در واقعیت، یکسان بودن الگوهای رفتاری سودگرایی و تعابیر مرسوم اصول و تعهدات اخلاقی بسیار نادر اتفاق میافتد مگر از روی یک تصادف صرف. از سوی دیگر موضوعی که دنباله روهای فلسفه ی افلاطون بر آن تاکید دارند اینست که این برداشت از سودمندی و خوشبختی در تضاد آشکار با چیزی که افلاطون از یودایمونیا برای رفاه، خوشبختی و شکوفایی انسان تعریف کرد قرار دارد.

اما فلسفه اخلاق محدود به قلمرو احساس گرایان و تجربه گرایان بریتانیایی نماند. «انقلابی کپرنیکی» در حوزه ی اخلاق به وقوع پیوست. کانت در “نقد عقل عملی” که دومین بخش از نقدهای سه گانه ی اوست فهم تازه ای از اصول اخلاقی ارائه داد.

کانت اخلاق را بر پایه های منطق بنا می کند و قلمروی اخلاق را متعلق به کسانی می داند که نگرش استدلالی به مسئله ی اخلاق دارند.

اصلی که در فلسفه ی اخلاق کانت بیشتر از همه مورد توجه قرار گرفته است، اندیشه ی او مبنی بر اینکه یک اصل عملی مناسب برای عمل اخلاقاً شایسته، باید اصلی باشد که بتواند به طور همه گیر مورد اعتقاد قرار بگیرد یا، به تعبیر کانت، بتوان آن را به عنوان قانون کلی، اراده کرد. این همان تقریر نخست از «امر مطلق» اوست. کانت معتقد بود که وقتی کسی خلاف اخلاق عمل می کند، نسبت به قوانینی که هرکسی اطاعت از آنها را اراده خواهد کرد، استثنایی برای خودش، یا استثنائاتی مانند «فقط برای این یکبار»، قائل می شود. بنابراین، بهترین تلقی از اخلاق این است که آن را فهم اصولی که به لحاظ دایره و کاربردشان کلیت پذیراند، در نظر بگیریم.

کانت در نقطه ی مقابل احساس گرایان، این «قوانین» و پایبندی صادقانه به آنها را یگانه سنگ محک برای اخلاقی خواندن یک عمل میداند که قابل تعمیم به غالب شرایط بدون توجه به معیارهای اخلاقی حاکم و تفاوت ها و شرایط محیطی هستند. همچنین او در نقد عقل عملی در ارتباط با «امر مطلق» چنین می گوید: «چنان رفتار کن تا بشریت را چه در شخص خود و چه در شخص دیگری همیشه به عنوان یک غایت به شمار آوری و نه همچون وسیلهای.» که با این گزاره به تقریر دوم از «امر مطلق» کانت می رسیم که طبق آن شرط شده است که انسان ها نباید با اشخاص دیگر به منزله وسیله صرف، بلکه همیشه باید با آنها به منزله غایت رفتار کنند.

این مؤلفه ی تفکر کانت، بازتاب بسیاری در متفکران بعدی داشته است. برای مثال، مارکوس سینگر، بر منطق کلی چیزی که او از آن به «اصل تعمیم» تعبیر می کند، متمرکز می شود. برطبق این اصل، آنچه برای یک شخص درست است، باید برای شخص واقع در همان شرایط یا شرایط مشابه، درست باشد. هر فرد به پرسش «چه می شود اگر همه آن را انجام دهند؟» می رسد و با تمام وجود آن را درک می کند که نظریه ی سینگر، تحقیقی در زمینه ی شرایط کاربرد صحیح آن است. سینگر معتقد است که این اصل، پیش فرض هر حکم اخلاقی مشروع است. اما بعدها سینگر از کانت فاصله می گیرد هم از این جهت که التزام های مابعدالطبیعی کانت را کنار می گذارد و هم از این جهت که مبنای کانت را در خصوص توجه به چیزی که بتوان آن را به عنوان دستور کلی اراده کرد، رها می سازد و به بررسی مطلوبیت پیامدهای یک اصل، همراه با اطلاق کلی آن، می پردازد.

هرچند تقریر سومی هم از امر مطلق بدین صورت که «چنان عمل کن که اراده بتواند درعین حال، به واسطه ی دستور اراده، خود را واضع قانون عام لحاظ کند» از کانت ارائه شد، اما خود او صراحتاً می گوید که این تعابیر همه صورت های مختلف یکه قانون واحد هستند به بیانی دیگر ما یک «امر مطلق» بیشتر نداریم.

در نگرش کلی، آزادی یک مفهوم بنیادی در فلسفه ی کانت است که در هر دو بخش نظری و عملی فلسفه ی او نقش مهمی دارد، هر چند نقش آن در فلسفه ی عملی بسیار برجسته تر است. کانت در فلسفه ی اخلاق خود آزادی را مبنای استدلال بر اخلاقیات قرار داده است و چنین استدلال می کند که اگر ما دارای اراده ای آزاد باشیم در آن صورت است که اخلاق واقعی خواهیم داشت و قانون اخلاق برای همه ما معتبر خواهد بود.

با این وجود این نوع نگرش عقلانی به اخلاق هنوز روزنه ها را برای مسئله ی «نسبیت اخلاقی» که در آن عقلانیت و استدلال اخلاقی هر فرد با ملاحظه ی پیامدهای اخلاقی هر عمل مرتباً در حال دگرگونی است باز می گذارد. نگرشی که پیشوای آن پروتاگوراس در یونان باستان بود که در یادداشت های بعدی به این مسئله و دیدگاه های «واقع گرایی» و «ضد واقع گرایی» در اخلاق خواهیم پرداخت.

عرفان فاتحی

منابع برای مطاله‌ی بیشتر:

Hare, R.M. Moral Thinking. Oxford, ۱۹۸۱

Mackie, J.L. Ethics: Inventing Right and Wrong, ۱۹۷۱

Stewart, N. Ethics: An Introduction to Moral Philosophy. Polity Press, ۲۰۰۹

نظرات
نام و نام خانوادگی  
آدرس ایمیل  
آدرس سایت